نوشته‌هایی درمورد زندگی و تجارب روزانه‌ام...

قیِّدو العلمَ بالکتابةِ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

داستان نام‌گذاری این بلاگ!

- اومدم بیرون. در ذهنم افکار مختلفی در رفت و آمد بودند. پله‌ها رو اومدم بالا. چشمم به کنار در افتاد. با خط زیبایی نوشته شده بود: «قیّدو العلم بالکتابة». یافتم! اسم بلاگی که قرار بود بسازم باید چیزی تو این مایه‌ها می‌شد. خیالم راحت شد. برای ثبت‌نام که اومدم، «کتابة» قبلا ثبت شده بود، و هم‌چنین «مکتوب»... به گزینه‌ی بهتری رسیدم؛ مکتوبـات. این‌جا قراره به امید خدا از اتفاقات «خاص»ـی که برام می‌افته، فیلم و سریالایی که می‌بینم، کتاب‌هایی که می‌خونم و به‌طور کلی تجربیات «خاص»ـم بگم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی

بازنشر یک یادداشت به مناسبت ایام کنکور

[این یادداشت در تاریخ فروردین ۱۳۹۸ به نگارش درآمده است.]

 

سال ۱۳۹۷ شاید مهم‌ترین سال زندگیم باشد. یعنی احتمالا در آینده هیچ سالی به اندازه سال ۹۷ در زندگی من و آینده‌م مؤثر نباشد و یکی از پراتفاق‌ترین سال‌های زندگیم بود و خواهد بود. بهار ۹۷ همراه با کلی تلاش، امیدواری در دل ناامیدی و رجا در دل خوف از نتیجه‌ی کنکور پیش‌ِ رویم سپری شد. بی‌ آن‌که رایحه‌ی مُسکِر گل‌های بهار و جلال و جمال تجلی‌یافته‌ی پروردگار در کوه‌ها و بوستان‌ها را درک کنم، کنج عزلتی پیشه کرده‌بودم و برای آینده‌ام تلاش می‌کردم. هم‌چنان از آینده‌م مطمئن نبودم. این‌که آیا من به رشته‌های مرتبط با علوم تجربی بیشتر می‌خورَم یا علوم انسانی و احیاناً هنر؟ اوضاع کشور روبه‌راه نبود و مردم در حال ایستادگی در مقابل دشمنان داخلی و خارجی بودند. این وضعیت احساس مسئولیت زیادی در من ایجاد کرد، ولی تا روز کنکور دغدغه‌ی اولم کسب نتیجه‌ی مناسب و مطلوب در کنکور بود. پس از کنکور، و پیش از اعلام رتبه‌ها، در مصاحبه‌ی دانشگاه امام صادق (ع) شرکت کردم و پس از طی نمودن چندین و چند خان رستم در مصاحبه، ده روز مانده به مهر ۹۷ خبر قبولیم را در بخش گزینش سایت آن دانشگاه مشاهده کردم. اردویی برای آشنایی با فضای آن دانشگاه تدارک دیده بودند تا در نهایت تصمیم بگیریم آن‌جا و علوم‌ انسانیِ آن‌جا را دنباله‌ی زندگی خود قرار می‌دهیم یا کارنامه‌ی نهایی کنکور را؟ (که همان اولین روز اردو اعلام شد) لحظه‌ی ورودم به خوابگاه دانشگاه امام صادق (ع) مصادف شد با اعلام نتایج نهایی و با دیدن قبولی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بسیار خوش‌حال شدم. حالا من بودم و یک دو راهی اساسی جلوی زندگیم! پزشکی تهران و آن همه داستان، ماجرا و فضای تحصیلی متفاوت و علوم انسانی-احتمالا رشته مدیریت- و کلی موارد منحصر به فرد خودش! طی سه، چهار روزی که آنجا بودم خیلی به این دو راه فکر کردم. در خوابگاه، از شب دوم به بعد با فردی به نام دکتر سید بشیر حسینی آشنا شدیم. استاد دانشگاه امام صادق (ع) و دانشگاه صداوسیما، ک.ارشد حقوق و دکتری فرهنگ و ارتباطات از دانشگاه امام صادق (‌ع)... خیلی زود بچه‌هایی که مثل من بین دوراهی بزرگی در زندگی‌شان گیر کرده بودند با او راحت به صحبت پرداختند. نوبتی... هر کس دوراهی خود را شرح می‌داد و استاد برای او شرایط هر کدام از مسیرها را تشریح می‌کردند... گعده‌های شبانه‌ی چند فیوچر-استودنت! با یک استاد باسواد که اگر می‌خواست می‌توانست اصلا ما را تحویل نگیرد و مثل اکثر اساتید دانشگاه فعالیتش را در کلاس منحصر کند، به بحث‌های مختلف دیگر هم کشیده می‌شد و بگو و بخندهایی داشتیم که گویا سال‌هاست با هم دوستیم... پس از کلی انتظار نوبت به من رسید، کمی شرایط قبولی کنکورم را توضیح دادم اما بهتر دانستم که خصوصی با استاد صحبت کنم. در نتیجه پس از گعده‌ای طولانی، ساعت سه بامداد! (با این رفتارها شاید باور نکنید ایشون استاد دانشگاه هستند!) به اتاق مطالعه‌ای در خوابگاه رفتیم.

شرایطم، علایقم، دغدغه‌ها و نگرانی‌هایم را شرح دادم. به خوبی شنید و کمی درمورد اهمیت علوم انسانی برایم صحبت کرد، اینکه احتمالا مهم‌ترین جا برای کار در کشور همین علوم انسانی‌ای است که خودشان در دانشگاه امام صادق (ع) ارائه می‌دهند، اما حرف آخر ایشان این بود که پزشکی بخوانم!‌ یک جمله‌ی طلایی به من گفتند: «چوزینگ ایز لوزینگ!»(: انتخاب کردن یعنی از دست دادن!) «درست است که اگر پزشکی را ادامه بدهی برخی مزایا و فرصت‌ها را از دست خواهی داد، ولی توصیه می‌کنم مسیر پزشکی را پیش بگیری.» مضمون جملاتش این بود. برایم شگفت‌آور بود و هست. چطور ممکن است استاد یک دانشگاه مرا که یکی از رتبه‌برترهای کل بچه‌های اردو بودم به دانشگاه و مسیری کاملا متمایز توصیه کند؟! چطور ممکن است مرا به «خودشان» دعوت نکند؟!

با این توصیه مطمئنم مسیری رو برام ترسیم کردند که بهتر می‌تونم طی کنم... شخصاً این توصیه‌ها و صحبت‌هایی که در گعده‌ها انجام دادند و سخنرانی‌ِ استندآپ‌طورشان در اردو (که به دلیل برخی سخنان احتمالا بقیه به ایشان تذکر داده باشند!‌) ایشان را یکی از آزاداندیش‌ترین، روشن‌فکرترین، حقیقت‌طلب‌ترین و در عین حال باحال‌ترین(این ویژگی آخرشان در بطنش افتادگی و تواضع بسیاری نهفته‌ است) افرادِ زندگیم می‌دانم.

من این مسئله را، انصاف و دوری از تعصبات بی‌جا می‌دانم و حضور و انتخاب ایشان در برنامه عصر جدید به‌عنوان داور را به عوامل این برنامه تبریک می‌گم و به فال نیک می‌گیرم. 

راستی استاد دلم برای شما تنگ شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی

بیم و امیدهای من در پساانتخابات ۱۴۰۰

🌱 بیم و امیدهای من در روزهای پساانتخابات ۱۴۰۰

 

۱. پیش‌بینی من از مشارکت در انتخابات ۱۴۰۰ عددی کمتر از ۴۸.۸ بود. هرچند دوست داشتم مشارکت به بالای ۵۰ درصد برسد. فارغ از نقدهایی که به شیوه‌ی برگزاری انتخابات امسال وارد است، وقتی این انتخابات را با انتخابات ۱۳۹۶ مقایسه می‌کنم متوجه می‌شوم که حداقل تعدادی از کاندیداها با دست پر به میدان انتخابات آمده بودند و #برنامه و #کارنامه داشتند. درنتیجه تلاشی که برای شکل‌گیری دوقطبی‌های کاذب شکل گرفت، به نتیجه نرسید. همین یعنی رشد.

 

۲. معتقدم اگر وضعیت اقتصادی مردم مناسب بود، شاهد مشارکت بیشتری بودیم. کما اینکه در سال ۱۳۹۶ شاهد مشارکت بالایی بودیم. کار و تلاش برای ایرانی آبادتر می‌تواند مشارکت را مجدداً تا حد سالهای گذشته و بلکه بیشتر افزایش دهد.

 

۳. خیلی یادم نمی‌آید که چه‌طور شد به علم اقتصاد علاقه‌مند شدم و بالاخره پی دلیل #گرانی را گرفتم! شاید یکی از دلایلش بدبینی نسبت به حرف‌های عوامانه درمورد وضعیت اقتصادی کشور بود. هر چه بود من را قانع نمی‌کرد.

با کمی جست‌وجو و بررسی نظر کارشناسانی که از قضا اکثرشان اصلاح‌طلب و حامی #همتی هستند، متوجه شدم که مشکلات اقتصادی ما راه‌حل‌های مشخصی دارد، اما نبود اراده به دلیل #تعارض_منافع باعث شد تا دولت فعلی در این ۸ سال دست به اصلاحات اساسی نبرد. (هرچند نام #اصلاحات و #تدبیر را یدک می‌کشد.) و اگر هم دست به اصلاح زد، هزینه اجتماعی-امنیتی آفرید و مشتی بر پیکره‌ی نیمه‌جان اعتماد عمومی وارد کرد. (گرانی یک‌شبهٔ‌ بنزین)

 

۴. با درنظر گرفتن مورد ۳، از تماشای گفت‌وگوی ویژه‌ی خبری برخی کاندیداها مثل آقایان #جلیلی، #زاکانی و #رئیسی لذت می‌بردم، چون روی اصلاح اساسی اقتصاد ایران تأکید می‌کردند. کاری که #حسن_روحانی در انتخابات ۹۲ و ۹۶ نکرد! یعنی منتخب مردم در سال ۹۲ و ۹۶، حتی در صحبت‌های خود ایده‌ای درمورد اصلاح اساسی اقتصاد مطرح نکرده بود!

(با این حال در مناظرات ۹۶، سید ابراهیم رئیسی و محمدباقر قالیباف، تأکید زیادی بر مالیات گرفتن از ۴ درصدی‌ها داشتند.)

 

۵. در ادامه‌ی موارد ۳ و ۴، اکنون انتظار دارم دولت منتخب دست به اقدامات زیر بزند:

- ارائه لایحه اصلاح قانون مالیات‌های مستقیم: بالاخره مالیات بر مجموع درآمد (PIT) را در کشور داشته باشیم. نکته‌ی جالب و عجیب اینکه اگر PIT اجرا شود + معوقات مالیاتی دریافت شوند + تا حد امکان جلوی فرار مالیاتی گرفته شود، نه تنها کسری بودجه و تورم نداریم، بلکه درآمد دولت از هزینه‌هایش می‌تواند بیشتر شود.

 

- ‏اصلاح یاران پنهان انرژی: به هر کد ملی میزان مشخصی بنزین (و برق و ...) داده شود تا اگر ماشین دارد بتواند از آن استفاده کند و اگر ماشین ندارد (مثل نیمی از مردم) بتواند آن را در بازاری که قیمت بنزین توسط مردم تعیین می‌شود خرید و فروش کند. شاید باور نکنید ولی این اقدام باعث کاهش شدید کسری بودجه، کاهش تورم، کاهش #گرانی، اصلاح الگوی مصرف، بازتوزیع عادلانه ثروت‌های کشورمان و افزایش قدرت خرید دهک‌های پایین می‌شود. تنها ۴ درصدی‌ها ضرر می‌کنند. اما خب خیلی مهم نیست! پولش را دارند و اگر مصرف بیش از حدی دارند، می‌توانند بپردازند!

 

- احیای جاده‌ی ابریشم و کریدور شمال-جنوب: با این اقدامات ایران در مسیر اتصالی شرق به غرب جهان قرار می‌گیرد. طبیعتاً این جاده‌سازی‌ها باعث اشتغال‌زایی، افزایش ارزش زمین‌های اطراف جاده ها و راه‌آهن‌ها، آسان شدن صادرات ایران به سایر کشورها و ... می‌شود. هم‌چنین باعث تقویت بازدارندگی ایران در منطقه خواهد شد.

 

- جهش تولید مسکن؛ البته به شرطی که منابع آن مشخص باشد و منجر به تورم نشود!

 

- ‏جدا کردن درآمدهای نفتی از بودجه: دولت به جای این‌که پول حاصل از فروش نفت را در بودجه قرار بدهد و با آن حقوق کارمندان خود را بپردازد، از این پول برای توسعه زیرساختهای کشور استفاده کند و آن را به فناوری‌های مفید و موردنیاز مجهز کند.

 

- ‏بالاخره پرونده الکترونیک سلامت را کامل اجرا کند و با کاهش تقاضای القایی، هزینه‌ی درمان مردم را کاهش دهد.

 

- ‏افزایش ارتباطات تجاری با کشورهای همسایه که با استفاده از پیمان‌های مالی دوجانبه می‌توان از تحریم‌ها هم اجتناب کرد. هرچند مذاکره‌ی عزت‌مندانه که منافع ملی را هدف قرار می‌دهد باید جایگزین دیپلماسی رمانتیک و پرتقالی شود.

 

🌱 نکته‌ی جالب این‌که سید ابراهیم رئیسی در مناظرات یا برنامه‌های دیگر تقریباً به تمامی موارد فوق اشاره کرده و امیدوارم او و کابینه‌ی او توفیق اجرای مناسب این موارد را داشته باشند.

 

۶. بیم و نگرانی من نسبت به انتخاب آیت‌الله رئیسی، تکرار رویکردهای فرهنگی سال‌های ۸۴ تا ۹۲ است. آن ۸ سال هر چه بوده خاطرات خوشی را در اذهان بسیاری برجای نگذاشته. امروز هم با مطرح شدن شبکه ملی اطلاعات، نسبت به آینده‌ی زیست مجازی (در اینترنت بین‌الملل) نگران هستم، البته با توجه به صحبت‌های رئیس‌جمهور منتخب در برنامه‌های مختلف کمی نگرانی‌ام برطرف شده و امیدوارم اجرای شبکه ملی اطلاعات بیش از هر چیز، امنیت ما در فضای‌مجازی را ارتقا دهد.

درمورد بخش‌های فرهنگی هم جوانان خوبی در عرصه‌ی فرهنگ و هنر فعال هستند که امیدوارم مدنظر جناب رئیسی باشند.

 

۷ و پایان. امیدوارم هم‌چنان که خواسته‌های کارشناسی‌شده را از دولت آینده مطالبه می‌کنم، خودم هم قدمی به سمت جلو بردارم. سیدابراهیم رئیسی هرچقدر هم کابینه‌ی قوی و کاربلدی داشته باشد، به همت اکثریت مردم ایران، به امیدواری و توکل مردم این سرزمین و در مجموع الطاف الهی نیاز خواهد داشت.

 

کار بر زمین مانده زیاد است.

بیایید ما هم سهمی داشته باشیم...

 

۵ تیر ۱۴۰۰

#دولت_مردمی_ایران_قوی

#ما_ملت_امام_حسینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی

قلیل یدوم خیرٌ من کثیر منقطع

هوالحی

«قلیل یدوم خیرٌ من کثیر منقطع»

 

دوست عزیزی چندماه قبل من را دعوت به یک کار کوچک خیر اما روزانه کرد. یک قول و قرار رفاقتی. من هم با کمی کنجکاوی درخواستش را قبول کردم و شروع کردیم و اینجا بود که من متوجه فرآیند عادت‌سازی آگاهانه و هوشمندانه شدم، و البته برکات آن کار قلیل اما مداوم را در زندگی‌ام حس کردم.

اخیراً با هم قرار گذاشتیم که این فرآیند عادت‌سازی هوشمندانه را گسترش بدهیم و پیگیر یکدیگر هم باشیم.

 

چرا عادت‌سازی هوشمندانه؟

چون وقتی منِ فعلی می‌خواهد به منِ آرمانی نزدیک بشود باید عادت‌های منِ آرمانی را در خود ایجاد کند. باید بشود شبیه منِ آرمانی، با همان توانایی‌ها، با همان خلق نیکو، با همان عادت‌های خوب و ترک عادت‌های بد حتی اگر عامه‌پسند باشند. به صرفِ هدف‌گذاری و تعیین کارهایی که در کوتاه‌مدت باید انجام بشود، منِ آرمانی محقق نمی‌شود. بارها و بارها شده این کار را انجام بدهم و به نقطه‌ی مطلوب نرسم، حتی خیلی نزدیک به نقطه مطلوب هم نشوم.

جدا از انگیزه متعالی و اراده قوی، عادت‌ها خیلی مهم‌اند. عادت یعنی کاری که آن دشواری شروع را ندارد و ادامه دادنش راحت‌تر است. راستش ما جوان‌ها خیلی حال و حوصله‌ی عادت‌سازی نداریم، یک‌راست می‌خواهیم ساعت مطالعه‌ی آزادمان حداقل ۲ ساعت در روز باشد، علاوه بر درس‌های سنگین [ـِ در حال حاضر فیزیوپاتولوژی] به کارهای مختلفمان هم برسیم و ککمان هم نگزد. (راستی با توجه به تعریفی که بنده از عادت نوشتم، تصور کنید عادت ناسالم در بلندمدت چه بلایی بر سر روح و جسم ما می‌آورد. ترجیح می‌دهم تصورش هم نکنم!)

راستش این طور نمی‌شود، پیر می‌داند و نمی‌تواند و جوان نمی‌داند و می‌تواند. بیایید از تجربه راه‌رفته‌ها بهره بگیریم. از امیرالمومنین علیه‌السلام که عنوان متن را فرموده (اندکی که مداوم باشد بهتر است از بسیاری که منقطع باشد) تا درن هاردی که اثر مرکب را نوشته به‌نوعی بر عادت‌سازی هوشمندانه تأکید کرده‌اند. (منم دید خوبی نسبت به کتاب‌های انگیزشی-روان‌شناسی ندارم، به برکت دوست خوبم خلاصه‌ی اثر مرکب را خواندم و کمی نظرم تعدیل شد.)

 

راستش این متن را همزمان با جدی گرفتن عادت‌سازی هوشمندانه می‌نویسم، یعنی می‌خواهم اگر خدا بخواهد عادت‌هایی را شکل بدهم/حذف کنم؛ مثلاً بنا به دلایل مختلفی مطالعه‌ی آزادم خیلی کم شده و می‌خواهم آن را به حداقل ۲ ساعت در روز برسانم. برای شروع روزی ۲ ساعت می‌توانم بخوانم؟ تجربه این چند روز مقاومت در برابر شروع با مقدار کم نشان داده که خیر! همان ۱۵ دقیقه هم نتوانستم متمرکز باشم. پس این چهار روز یا یک هفته را با ۱۵ دقیقه مطالعه در روز آغاز می‌کنم تا ببینم چه می‌شود!

 

برای شروع کدام کتاب را می‌خوانم؟

راستش هم‌اکنون در صفحه‌ی گودریدزم ۱۷۶۳ کتاب در صف خواندن قرار داده‌ام! این کار را پنج شش سالی هست با کتاب‌های جالب انجام می‌دهم. طبق قاعده عقلی اولویت‌بندی در امور، به این نتیجه رسیدم که درست اندیشیدن و فهم صحیح نسبت به جهان و خود، شرط رستگاری انسان است. (شرط دیگر: عمل منطبق بر فهم صحیح نسبت به حقایق عالم) پس با یک کتاب در این زمینه به نام «آموزش عقائد» از مرحوم مصباح یزدی شروع می‌کنم و سعی می‌کنم اینجا گزارش مطالعه روزانه‌ام را قرار دهم. اگر لازم شد نقد یا حاشیه‌ای بر کتاب نیز می‌نویسم. 

 

پ.ن: محتاج دعای خیر شما هستم، خصوصاً در روزها و شب‌های ماه مبارک رمضان.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی

پایان ترمکی

هو الأول و الآخر


خب؛‌ ترم اول تموم شد.

قبل از اومدن به دانشگاه، به سبب داشتن رفقا و برادران دانشجو و دانش‌آموخته‌ی بزرگتر از خودم نکاتی درمورد دانشگاه، زندگی دانشجویی و خوابگاهی شنیده بودم. الآن که در گام آخر مسیر ترم اول هستم به صحت حرف رفقا می‌رسم - خدا حفظشون کنه.

روز اول روز عجیبی بود. با کلّی سوتی عجیب و غریب خودمونو رسوندیم تالار ابن سینا. برنامه‌ی مزخرف افتتاحیه نوید یک روز عجیب رو می‌داد! شاید هم بر مزخرف بودن دوره‌ی جدیدی از زندگیمون دلالت داشت! هر چه که بود پس از خداحافظی با والدین، رسما فصل جدیدی از دفتر عمر آغاز شد که در ادامه خط بطلانی کشید بر فرضیه‌ی مزخرف بودن زندگی دانشجویی!

بعد از افتتاحیه همه رفتیم طرف سرَ در معروف! ازدحام زیاد بود. بعضی از رتبه برترا با هم بودن، بعضیام ترجیح می‌دادن با هم‌استانیاشون گپ بزنن. سر صحبت رو با تعدادیشون باز کردم. سعید رو برای بار اول پیش "خراسانی‌ها" دیدم. کنجکاو بودم- در مورد همه‌چی. از جو رسمی، غریب و غیردوستانه موجود خسته شدم، چون بین بچه‌ها تقریبا هم‌شهری‌ یا فرد نزدیکی نداشتم که باهاش گپ بزنم. عرفان و عارف رجبی - دوقلوهای قیداری که از دوران کنکور می‌شناختمشون و رقیب خودم می‌دونستمشون! - اولین افرادی بودن که سر صحبت رو باهاشون باز کردم. بعدشم تور دانشگاه‌گردی با ده دوازده نفر دیگه که بعدها بیشتر شناختمشون...

هم‌اتاقی شدن با سه دوست دیگه هم همون روز اتفاق افتاد! سعید عزیز سر قولی که مرداد بهم داده بود موند. اتاق 405 رو رزرو کردم - با این‌که در طبقات پایین جا بود برام! ولی رفاقت، مفهوم دوستی و حس غریبی که نسبت به بقیه‌ی بچه‌ها (به جز سعید!) داشتم اصلا نمی‌ذاشت چیزی جز اتاق 405 رو تصور کنم!

صادقانه بگم، روز اول خوابگاه دلم گرفت. از فضای بسته‌ی خوابگاه و غم برادر ۵ ساله‌ام از دوری من! ولی خوب می‌دونستم این مسیر سختی‌هایی داره که باید به جون خرید. باید صیقل خورد تا زنگار و ناصافی‌ای نَمونه...

اتاق 4 نفره‌ بود. بقیه کیا بودن؟ مهدی و ساجد. تقریبا هیچ شناختی ازشون نداشتم. کم‌کم همه‌مون جمع شدیم و شدیم ساکنان اتاق معروف خوابگاه بوستان 8. راستی به سه هم‌اتاقی عزیزم تبریک میگم که تونستن یک ترم تحملم کنن... خیلی اذیتشون کردم ولی هرگز و هرگز به دوستی‌مون آسیب وارد نشد. تفاوت‌هایی که داشتیم مانع از تعاملات دوستانه‌مون نشد...

کلاس‌ها شروع شدن؛ با حال‌و‌هوایی بسیار بسیار متفاوت‌تر نسبت به مدرسه - طبق انتظارم. با انگیزه و قوی شروع کردم. به بقیه‌ی ابعاد زندگیم "سعی کردم" توجه کنم. مثلاً ورزش! ولی رفته‌رفته نمی‌دونم چی شد! کمی وضعیت متفاوت شد. خوشحالم که متوجه این تغییر شده‌ام و ان‌شاءالله مسائلی که اواخر ترم پیش اومد رو رفع می‌کنم.

این ترم چنان پر اتفاق بود که نمی‌دونم از کدوم بگم. آشنایی و دوستی با کــلــی آدم جدید، رفتن به استادیوم آزادی برای دیدن دربی اونم در اولین روزهای دانشجویی!، هیأت عزاداران بچه‌های کشمیری دانشگاه، جنوب‌شهر گردی با جواد، شمال شهر گردی(!) با جواد و گاهی باقی دوستان، ادامه‌ی رفاقت و "برادر"ی با هم‌کلاسی قدیمی، علی‌رضا، که الان دانشجوی دانشگاه "شریف"ـه، کلاس مهارت‌های تحصیلی استاد گران‌قدرم سیدبشیر حسینی - خدا حفظش کنه، شب‌نشینی با دوستان هم‌اتاقی و هم‌خوابگاهی و گاهاً بحث‌هایی عمیق درمورد چالش‌های زندگی‌مون، سینما، پینت‌بال با دوستان 96ـی قبل از بلوک مولکول-سلول!، تهران‌گردی با محمدمهدی گل، آشنایی با تنی چند از دوستان و برادران 96ـی، منتور دار شدن که خیلی خیلی خدا رو شکر می‌کنم بابت منتوری که دارم، جشن توالدی که دوستان هم‌اتاقی یهویی برام گرفتن، ایجاد اتاقی به نام "موعد" که بیش از این توضیح نمیدم درموردش! و کلی اتفاقات ریز و درشت دیگه...


عمیقاً معتقدم این پایان می‌تونه مقدمه شروعی شکوفاتر و پویاتر باشه... اگر توفیق الهی شامل بشه و همت داشته باشم...

همتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس / که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

1397.11.14

یا علی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی

توالدم!

هو الرزّاق

صبح آفتاب زده نزده از شهرمون به سمت تهران راه افتادم. ده و نیم رسیدم خوابگاه. در رو که باز کردم با صحنه‌ای که پیش‌بینی‌شو می‌کردم مواجه شدم! سعید خوابیده بود و اثری از مهدی نبود. سعید با خواب آلودگی جواب سلاممو داد و گفت که شب ساعت ۵ و نیم خوابیده! فلذا کلاس‌های صبح دانشگاه رو نرفته بود. من هم از اون‌جایی که دیر رسیدم و دیر رفتن به کلاس رو توهین به استاد می‌دونستم به استراحت پرداختم.

* * *‌ * *‌ * *‌ ‌* *

[شب | من، مهدی و سعید داخل اتاق معروفمون!]

مهدی: چی بگیرم برات؟!

من: جان؟ بی‌خیال بابا...

+ ببین اعصاب ندارم. یه چیز می‌گیرم به دردت نمی‌خوره‌ها!

- نمی‌خوام چیزی بابا!

+ [با خود زمزمه می‌کند] کارت بانکی‌م کجاست... ببینم کاپشنم کو...؟*

[پس از ۱۵ دقیقه مهدی با کیک تولد وارد می‌شود]

کار خودشو کرد. ائلشن، پوریا و امیررضا رو به آرامی صدا می‌کنیم تا به جشن کوچیکمون ملحق بشن!

پس از کلی طراحی با برفِ شادی (!!!) روی لباس همدیگه، کیک رو می‌بُرم. با بچه‌ها قرار می‌ذارم که سرم رو تو کیک فرو نکنن! یا کیک رو به صورتم نکوبن! پس از فوت کردن شمع‌ها، مهدی مشغول بریدن کیک‌ برای بقیه‌ی دوستان میشه. ائلشن در همین لحظه یکی از شکلات‌های روی کیک رو بهم میده. پس از دو ثانیه فقط دستی پر از کیک رو می‌تونم ببینم که با سرعت به صورتم می‌خوره. مهدی کار خودشو کرد. رنگ قهوه‌ای کیک با لباس قهوه‌ای زمستانی تنم ست شده. فیلمی که سعید از مراسم کیک‌مالی برداشته به سرعت توسط پوریا، ائلشن، سعید و مهدی استوری میشه. چه فیلم خنده‌داری هم شد! چشمک مهدی به سمت دوربین (که سعید فیلم‌بردارش بود) قبل از کیک‌مالیِ این‌جانب خیلی جالب بود.

شب بسیار خوبی بود. خدا رو شکر بابت این دوستان صمیمی و بامرام.


*مکالمات عینا نقل نشده‌ است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین محرم خانی