[این یادداشت در تاریخ فروردین ۱۳۹۸ به نگارش درآمده است.]
سال ۱۳۹۷ شاید مهمترین سال زندگیم باشد. یعنی احتمالا در آینده هیچ سالی به اندازه سال ۹۷ در زندگی من و آیندهم مؤثر نباشد و یکی از پراتفاقترین سالهای زندگیم بود و خواهد بود. بهار ۹۷ همراه با کلی تلاش، امیدواری در دل ناامیدی و رجا در دل خوف از نتیجهی کنکور پیشِ رویم سپری شد. بی آنکه رایحهی مُسکِر گلهای بهار و جلال و جمال تجلییافتهی پروردگار در کوهها و بوستانها را درک کنم، کنج عزلتی پیشه کردهبودم و برای آیندهام تلاش میکردم. همچنان از آیندهم مطمئن نبودم. اینکه آیا من به رشتههای مرتبط با علوم تجربی بیشتر میخورَم یا علوم انسانی و احیاناً هنر؟ اوضاع کشور روبهراه نبود و مردم در حال ایستادگی در مقابل دشمنان داخلی و خارجی بودند. این وضعیت احساس مسئولیت زیادی در من ایجاد کرد، ولی تا روز کنکور دغدغهی اولم کسب نتیجهی مناسب و مطلوب در کنکور بود. پس از کنکور، و پیش از اعلام رتبهها، در مصاحبهی دانشگاه امام صادق (ع) شرکت کردم و پس از طی نمودن چندین و چند خان رستم در مصاحبه، ده روز مانده به مهر ۹۷ خبر قبولیم را در بخش گزینش سایت آن دانشگاه مشاهده کردم. اردویی برای آشنایی با فضای آن دانشگاه تدارک دیده بودند تا در نهایت تصمیم بگیریم آنجا و علوم انسانیِ آنجا را دنبالهی زندگی خود قرار میدهیم یا کارنامهی نهایی کنکور را؟ (که همان اولین روز اردو اعلام شد) لحظهی ورودم به خوابگاه دانشگاه امام صادق (ع) مصادف شد با اعلام نتایج نهایی و با دیدن قبولی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بسیار خوشحال شدم. حالا من بودم و یک دو راهی اساسی جلوی زندگیم! پزشکی تهران و آن همه داستان، ماجرا و فضای تحصیلی متفاوت و علوم انسانی-احتمالا رشته مدیریت- و کلی موارد منحصر به فرد خودش! طی سه، چهار روزی که آنجا بودم خیلی به این دو راه فکر کردم. در خوابگاه، از شب دوم به بعد با فردی به نام دکتر سید بشیر حسینی آشنا شدیم. استاد دانشگاه امام صادق (ع) و دانشگاه صداوسیما، ک.ارشد حقوق و دکتری فرهنگ و ارتباطات از دانشگاه امام صادق (ع)... خیلی زود بچههایی که مثل من بین دوراهی بزرگی در زندگیشان گیر کرده بودند با او راحت به صحبت پرداختند. نوبتی... هر کس دوراهی خود را شرح میداد و استاد برای او شرایط هر کدام از مسیرها را تشریح میکردند... گعدههای شبانهی چند فیوچر-استودنت! با یک استاد باسواد که اگر میخواست میتوانست اصلا ما را تحویل نگیرد و مثل اکثر اساتید دانشگاه فعالیتش را در کلاس منحصر کند، به بحثهای مختلف دیگر هم کشیده میشد و بگو و بخندهایی داشتیم که گویا سالهاست با هم دوستیم... پس از کلی انتظار نوبت به من رسید، کمی شرایط قبولی کنکورم را توضیح دادم اما بهتر دانستم که خصوصی با استاد صحبت کنم. در نتیجه پس از گعدهای طولانی، ساعت سه بامداد! (با این رفتارها شاید باور نکنید ایشون استاد دانشگاه هستند!) به اتاق مطالعهای در خوابگاه رفتیم.
شرایطم، علایقم، دغدغهها و نگرانیهایم را شرح دادم. به خوبی شنید و کمی درمورد اهمیت علوم انسانی برایم صحبت کرد، اینکه احتمالا مهمترین جا برای کار در کشور همین علوم انسانیای است که خودشان در دانشگاه امام صادق (ع) ارائه میدهند، اما حرف آخر ایشان این بود که پزشکی بخوانم! یک جملهی طلایی به من گفتند: «چوزینگ ایز لوزینگ!»(: انتخاب کردن یعنی از دست دادن!) «درست است که اگر پزشکی را ادامه بدهی برخی مزایا و فرصتها را از دست خواهی داد، ولی توصیه میکنم مسیر پزشکی را پیش بگیری.» مضمون جملاتش این بود. برایم شگفتآور بود و هست. چطور ممکن است استاد یک دانشگاه مرا که یکی از رتبهبرترهای کل بچههای اردو بودم به دانشگاه و مسیری کاملا متمایز توصیه کند؟! چطور ممکن است مرا به «خودشان» دعوت نکند؟!
با این توصیه مطمئنم مسیری رو برام ترسیم کردند که بهتر میتونم طی کنم... شخصاً این توصیهها و صحبتهایی که در گعدهها انجام دادند و سخنرانیِ استندآپطورشان در اردو (که به دلیل برخی سخنان احتمالا بقیه به ایشان تذکر داده باشند!) ایشان را یکی از آزاداندیشترین، روشنفکرترین، حقیقتطلبترین و در عین حال باحالترین(این ویژگی آخرشان در بطنش افتادگی و تواضع بسیاری نهفته است) افرادِ زندگیم میدانم.
من این مسئله را، انصاف و دوری از تعصبات بیجا میدانم و حضور و انتخاب ایشان در برنامه عصر جدید بهعنوان داور را به عوامل این برنامه تبریک میگم و به فال نیک میگیرم.
راستی استاد دلم برای شما تنگ شده...